یک سال دیگه گذشت ... یک ساله دیگه بزرگ شدم بی انکه او
باشد ...
امشب شب میلاد منه ... لبخند میزنم و چشمامو میبندم ...
شاید اینجوری نشه جای خالی تو رو دید...
اما فایده ای نداره...
یک سال بزرگتر شدم...
خودم...
حرفام...
شعرام...
آرزوهام...
و رویاهام...
بی اونکه تو حتی بفهمی...
سکوت تلخیه ... لحظه ی فوت کردن شمع ها ...جای خالی تو ...
یادبود خنده هات و بغض من!
بگو ... با همون لب های بسته و چشم های مهربون و خندونت ...
دوباره مثل گذشته بخند و بگو :
تولدت مبارک!
اصلا هنوزم 7خردادرو به یاد داری؟؟؟
کار سختی پیش رو دارم بعد از رفتنت باید زنده بمانم ...چرا که
میان این تنهایی دیگر چه فرقی میکند هوای باغچه کدام فصل است
؟! روزگار من سهم پاییز تقویم هاست ...بهای سنگینی دادم ...تا
فهمیدم کسی را که قصد
" ماندن " ندار ... باید راهی کرد ...
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0